خانه
معرفی
نامه‌ها
یادداشت‌ها
سخنرانی‌ها
خاطرات
ارسال مطلب
تماس با ما

ابراهیم ادهم

تاریخ: ۷ بهمن ۱۳۸۹

ابراهیم ادهم

بسم الله الرحمن الرحیم

پنجشنبه هفتم بهمن‌ماه ۱۳۸۹ در مشهد

از داستانی از ابراهیم ادهم در مثنوی مولوی:

هم ز ابراهیم ادهم آمدست

کو ز راهی بر لب دریا نشست

دلق خود می‌دوخت آن سلطان جان

یک امیری آمد آنجا ناگهان

آن امیر از بندگان شیخ بود

شیخ را بشناخت سجده کرد زود

خیره شد در شیخ و اندر دلق او

شکل دیگر گشته خلق و خلق او

شیخ واقف گشت از اندیشه‌اش

شیخ چون شیرست و دلها بیشه‌اش

دل نگه دارید ای بی حاصلان

در حضور حضرت صاحب‌دلان

پیش اهل تن ادب بر ظاهرست

که خدا زیشان نهان را ساترست

پیش اهل دل ادب بر باطنست

زانک دلشان بر سرایر فاطنست

شیخ سوزن زود در دریا فکند

خواست سوزن را به آواز بلند

صد هزاران ماهی اللهیی

سوزن زر در لب هر ماهیی

سر بر آوردند از دریای حق

که بگیر ای شیخ سوزنهای حق

رو بدو کرد و بگفتش ای امیر

ملک دل به یا چنان ملک حقیر

این نشان ظاهرست این هیچ نیست

تا بباطن در روی بینی تو بیست

سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آنجا برند

(مولوی، دفتر دوم، مثنوی معنوی)


    نظرات
    ارسال نظر
    درحال ارسال نظر ...