بسم الله الرحمن الرحیم
۲۹ بهمن ۱۳۷۸ هتل هایت مشهد:
همایی چون تو عالیقدر حرص استخوان تا کی
دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی
(حافظ)
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
(حافظ)
وصال او ز عمر جاودان به
خداوندا مرا آن ده که آن به
دلا دائم گدای کوی او باش
به حکم آنکه دولت جاودان به
به داغ بندگی مردن بدین در
به جان او که از ملک جهان به
(حافظ)
چرخ با این اختران نغز و خوش زیباستی
صورتی در زیر دارد هرچه بر بالاستی
صورت زیرین اگر با نردبان معرفت
بر رود بالا همان با اصل خود یکتاستی
این سخن را درنیابد هیچ فهم ظاهری
گر ابونصرستی وگر بوعلی سینا ستی
نیست حدی و نشانی کردگار پاک را
نی برون از ما و نی با ما و نی بی ماستی
این جهان و آن جهان و بیجهان و با جهان
هم توان گفتن مر او را هم از آن بالاستی
جان عالم خوانمش گر ربط جان داری به تن
در دل هر ذره هم پنهان و هم پیداستی
گفتن نیکو به نیکوئی نه چون کردن بود
نام حلوا بر زبان بردن نه چون حلواستی
هرچه بیرونست از ذاتت نیابد سودمند
خویشتن را کن ساز اگر امروز اگر فرداستی
(قصیدهای از مرحوم میرفندرسکی)