خانه
معرفی
نامه‌ها
یادداشت‌ها
سخنرانی‌ها
خاطرات
ارسال مطلب
تماس با ما

اندوه مدار که خدا با ماست

تاریخ: ۱۳ آبان ۱۳۵۶

اندوه مدار که خدا با ماست

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

فرزند عزیزم مصطفی!

سلامٌ علیک.

[مَنْ كانَ يُريدُ الْعِزَّةَ فَلِلَّهِ الْعِزَّةُ جَميعاً] (فاطر ۳۵: ۱۰)

کسی که عزت می خواهد، پس [باید آن را از خدا بخواهد، زیرا] همه عزت ویژه خداست.

مدتی است توفیق نوشتن نامه‌ای برای من دست نداده، از شما هم نامه‌ای نداشته‌ایم جز دو کارت از مجتبی. تلفن‌های اخیرما و شما هم قدری ناموفق بود. به هر حال از خداوند می‌خواهم همیشه در پناه عنایت او باشید. اگر او با شما باشد دیگر چه غم؟ گرچه او همیشه با ماست ولی اگر ما آگاه باشیم! و حقیقتاً آگاه باشیم به همراه خود چون محمد صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله‌وسلّم می‌گوییم:

[لا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنا] (التوبه ۹: ۴۰)

اندوه مدار كه خدا با ماست.

اکنون ساعت یازده صبح جمعه ۱۳ آبان۱۳۵۶ است، ساعتی قبل عمو محمد آقا و خانواده کلاً اینجا بودند. محسن جان معافیت نظام خود را گرفته و مدارک خود جهت پذیرش برای دوستش در فیلیپین فرستاده. و احمد جان هم در تکاپوی اخذ معافیت و یا رفتن به نظام وظیفه است. یکی دو مرتبه کوشش کردیم که شماره ۱۱۶ را برای ارتباط با شما بگیریم ولی مشغول بود و باز سعی می‌کنیم. 

مجید و تبسم و خانم جان و مامی خوبند. خانم جان سلام می‌رسانند و عکس خود را برای شما هدیه می‌فرستند. چندی قبل در اتومبیل بودیم، مامی یک دفعه گفت: «همۀ فکرم متوجه مصطفی است که ممکن است آب شود و چیزی از او نماند؛ حتما بنویس ورزش کند و رعایت خودش را بکند.» من هم اضافه می‌کنم وقتی پدرم که خدایش رحمت کند به من می‌گفت: «تو قدر بنیه خود را نمی‌دانی» و راست می‌گفت.

[رَبَّنا آتِنا مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً وَ هَيِّئْ لَنا مِنْ أَمْرِنا رَشَداً] (الکهف ۱۸: ۱۰)  [إِنَّكَ أَنْتَ الْوَهَّابُ] (آل عمران ۳: ۸)

پروردگار ما! از جانب خود به ما رحمتى بخش و كار ما را براى ما به سامان رسان. كه تو خود بخشايشگرى.

بالاخره موفق شدیم با شما ساعتی قبل صحبت کردیم. امروز من کارخانه نرفته بودم و ساعتی دیگر منتظر آقای مهندس وجدانی هستم که همیشه حال شما را می‌پرسند. دو سه هفته قبل هم شبی آقای مهندس بازرگان در مشهد مهمان ما بودند و حال شما را جویا شدند. فعلاً و همیشه شما را به خدا می‌سپارم.

مجتبی جان را نیز همینطور.

مرتضی

ساعت پنج و نیم سیزده آبان۱۳۵۶ 

    نظرات
    ارسال نظر
    درحال ارسال نظر ...