خانه
معرفی
نامه‌ها
یادداشت‌ها
سخنرانی‌ها
خاطرات
ارسال مطلب
تماس با ما

بندگی

بندگی

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

گفته‌اند اسم از سمه گرفته شده و سمه داغ است و داغ همان نشان یا نشانه است که گویا در قدیم بردگان را به علامت مالکشان و صاحبشان داغ می‌کرده‌اند. علی بن موسی الرضا علیه السلام فرمود:

«اذا قال العبد بسم اللَّه فمعناه وَسَمْتُ نفسى بسمة ربّى» [۱]

وَسَمْتُ یعنی داغ کردم و ربّ به معنی مالک و مدبّر است. آن حضرت می‌فرمایند: وقتی بنده‌ای «بسم الله» می‌گوید، یعنی جان خود را با مهر بندگی پروردگارم و مالک و مدبرم داغ کردم و آرم خدمت و بندگی حضرتش را با احساس عزّت تمام بر سینه خود زدم و اینک باید سراپای هستی من نشان از حضرت عزّت او داشته باشد و مظهر و تجلّی‌گاه انوار صفات علیا و اسماء حسنای او باشد و اخلاقم بحکم «تَخَلَّقُوا بِأَخْلَاقِ اللَّهِ» [۲] همه رنگ اخلاق الهی گیرد. آخر آن که بنده حضرت رحمن رحیم است، بایستی همه وجودش جلوه‌گاه مهر و رحمت باشد و اگر کسی دعوی بندگی او را بکند و نشانی و جلوه‌ای از او بر صفحۀ جانش نباشد و آرم حضرتش را بر سینه او نبینند، این دعوی را از او قبول نمی‌کنند و در یک کلام بنده خدا همانطور که خداوند خود فرموده بایستی رنگ خدائی و صِبغۀ الهی به خود بگیرد و صبغه رنگ است:

[صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَةً وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ] (البقره ۲: ۱۳۸)

اين است نگارگرى الهى؛ و كيست خوش‌نگارتر از خدا؟ و ما او را پرستندگانيم.

یعنی وقتی به رنگ او در آمدیم که نیکوتر از رنگ او هم رنگی نیست. آن وقت به حقیقت پرستندگان و عابدین او خواهیم بود و در قران کریم این معنی پس از این آیه است:

[قُولُوا آمَنَّا بِاللَّهِ وَ ما أُنْزِلَ إِلَيْنا وَ ما أُنْزِلَ إِلى‌ إِبْراهيمَ وَ إِسْماعيلَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ وَ الْأَسْباطِ وَ ما أُوتِيَ مُوسى‌ وَ عيسى‌ وَ ما أُوتِيَ النَّبِيُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَيْنَ أَحَدٍ مِنْهُمْ وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ] (البقره ۲: ۱۳۶)

بگوييد: «ما به خدا، و به آنچه بر ما نازل شده، و به آنچه بر ابراهيم و اسحاق و يعقوب و اسباط نازل آمده، و به آنچه به موسى و عيسى داده شده، و به آنچه به همه پيامبران از سوى پروردگارشان داده شده، ايمان آورده‌ايم؛ ميان هيچ يك از ايشان فرق نمى‌گذاريم؛ و در برابر او تسليم هستيم.»

یعنی بگوئید ایمان آورده‌ایم به آنچه همه این انبیاء الهی آورده‌اند که همه یک دل و یک رنگ و یک کلمه‌اند، و ما فرقی بین آنها نمی‌گذاریم و همه فقط فرمانبر اوئیم:

[وَ نَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ] (البقره ۲: ۱۳۶)

[وَ نَحْنُ لَهُ عابِدُونَ] (البقره ۲: ۱۳۸)

[وَ نَحْنُ لَهُ مُخْلِصُونَ] (البقره ۲: ۱۳۹)

خداوند در قرآن کریم در اواخر سوره فرقان در آیاتی چند در وصف عباد الرحمن یعنی بندگان حضرت رحمن می‌فرماید:

[وَ عِبادُ الرَّحْمٰنِ الَّذينَ يَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً...]

بندگان رحمٰن آنانند که در زمین فروتنانه حرکت می‌کنند.

[...وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً...]

و در تخاطب با جاهلان با گفتِ سلام (برخورد مسالمت‌آمیز) برخورد می‌کنند.

[...وَ الَّذينَ يَبيتُونَ لِرَبِّهِمْ سُجَّداً وَ قِياماً] (البقره ۲: ۶۳ ـ۶۴)

و شب هنگام را برای پروردگارشان با سجده و قیام به سر می‌برند.

شبِ مردان خدا روزِ جهان‌افروز است

روشنان را به حقیقت شب ظلمانی نیست

(سعدی)

البته خداوند متعال در این آیات بیشتر از اعمال بندگان خود و آثاری که مشهود ما است سخن می‌راند و گرنه اخلاق و ایمان و معرفت و مناجاتِ آنها که رویْ در خداوند دارند و جمال برتر جان آنهاست از دیدگاه‌ امثال ما مستور است و ما از مشاهده این اعمال، نشانه‌هائی از علو مرتبه آنان ادراک می‌کنیم و بوئی را از گلستان روان آنان به مشام جان خود می‌رسانیم و به قول مولوی:

این نشان ظاهر است این هیچ نیست

گر به باطن در روی دانی که چیست

سوی شهر از باغ شاخی آورند

باغ و بستان را کجا آنجا برند

(مولانا، دفتر دوم مثنوی معنوی)

چون صحبت از داغ بندگی او بود مناسب است یادی از حافظ و این چند بیت او که در آخر از داغ بندگی یادکرده بکنیم و بگذریم.

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

دلا دائم گدای کوی او باش

به حکم آن که دولت جاودان به

به داغ بندگی مردن بدین در

به جان او که از ملک جهان به

رابطه حضرت حق با ما اگر از آن سو بنگریم، مالکیت است و ربوبیت و از این سو بندگی است و عبودیّت و بیان ربوبیّت حضرتش را از آنگاه که گفت:

[هَلْ أَتى‌ عَلَى الْإِنْسانِ حينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً * إِنَّا خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ نُطْفَةٍ أَمْشاجٍ نَبْتَليهِ فَجَعَلْناهُ سَميعاً بَصيراً] (الانسان ۷۶: ۱ـ ۲)

روزگاری بر آدمی گذشت که چیز مذکوری نبود، ما او را از نطفه‌ای خلق کردیم و پس او را شنوا و بینا قرار دادیم.

آغاز می‌کنیم و می‌بینیم که قلم صنع حضرتش هرگز از روی صفحه هستی ما برداشته نمی‌شود و [كُلَّ يَوْمٍ هُوَ في‌ شَأْنٍ] (الرحمن ۵۵: ۲۹)؛‌ هر روزی در کاریست و هر لحظه در نقشی «گهی صبح آورد گاهی کند شام»: [هُوَ الَّذي يُصَوِّرُكُمْ فِي الْأَرْحامِ كَيْفَ يَشاءُ] (آل عمران ۳: ۶)؛ او همانست که در رحم‌ها هر آنگونه که می‌خواهد تصویرمان می‌کند؛ در رحم مادر نقش تن می‌کند و در رحم تن طفل جان را می‌پرورد. به قول مولوی:

تن چو مادر طفل جان را حامله

مرگ درد زادن است و زلزله

(مولانا، دفتر اول مثنوی معنوی)

این ربّ و پروردگار بسیار مهربان قبل از تولد و خروجمان از رحم مادر غذای مناسب ما را به شکل شیر در پستان مادر آماده می‌کند؛ نوک پستان مادر را برای دهان کودک به طور شایسته شکل می‌دهد و نوزاد را به محض تولد به مکیدن پستان مادر هدایت می‌کند  ودل مادر را از محبت فرزند لبریز می‌کند که طفل ناتوان را با کمال مهر و ناز بپروراند و حضرت سید الشهداء همین نعمت حق با سپاس دردعای عرفه خود یاد می‌کنند که :

«وَ عَطَفْتَ عَلَيَّ قُلُوبَ الْحَوَاضِنِ وَ كَفَّلْتَنِي الْأُمَّهَاتِ الرَّحَائِمِ»

عاطفه دل پرستاران و مهر و رحمت مادران را به ربوبیت حضرت حق نسبت می‌دهد و مولوی هم می‌گوید:

در طفولیت که بودم شیر جو

گاهوارم را که جنبانید او

از که خوردم شیر جز از شیر او

که مرا پرورد جز تدبیر او

(مولانا، دفتر اول مثنوی معنوی)

رابطه بنده با خداوندگارش از هر رابطه‌ای قویتر و از هر نسبتی نزدیکتر و از هر پیوندی استوار‌تر است به قول حافظ

ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست

آنچه آغاز ندارد نپذیرد انجام

علی علیه‌السلام در وصیت به فرزندشان امام حسن علیه‌السّلام (نامه ۳۱ نهج‌البلاغه) می‌فرمایند:

« أُوصِيكَ بِتَقْوَى اللَّهِ أَيْ بُنَيَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ وَ عِمَارَةِ قَلْبِكَ بِذِكْرِهِ وَ الِاعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ»

یعنی فرزندم! تو را به تقوا و لزوم فرمان الهی توصیه می‌کنم. و این که دلت را با یاد او آباد داری و چنگ در ریسمان او زنی.

و آنگاه می‌فرمایند:

«وَ أَيُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَيْنَكَ وَ بَيْنَ اللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِه‌»

چه پیوند و رشته ارتباطی محکمتر و قابل اعتمادتر از رشته‌ای است که تو را با او پیوند می‌دهد، اگر تو سر این رشته را بگیری و از آن دست برنداری.

به راستی چقدر زیباست و چه دل انگیز است که حضرتش از اوج عزت به زبان وحی ما خاکیان را مخاطب ساخته و می‌فرماید: «قل ربّ»؛ بگو پروردگارم! و با این کلام بر نسبت ربوبیتش به ما تکیه می‌کند و به ما امید می‌بخشد که تو را به بندگی می‌خواهم توجه کن و با خود بگو:

بنده‌ام بنده ولی بی‌خردم

با همه بی‌خردی خواجه مرا می‌خردم

و این کلمه دل‌انگیز و مهر‌آمیز و جان‌پرور بارها در قران تکرار می‌شود و از جمله آنهاست:

[وَ قُلْ رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَيْرُ الرَّاحِمينَ] (المؤمنون ۲۳: ۱۱۸)

و بگو: «پروردگارم! ببخش و رحمت کن و تو بهترین مهربانانی»

[وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِكَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّياطينِ] (المؤمنون ۲۳: ۹۷)

 و بگو: «پروردگارم !پناه می‌برم به تو از وسوسه‌های اهرمنان».

و [قُلْ رَبِّ زِدْني‌ عِلْماً] (طه ۲۰: ۱۱۴)

بگو: «پروردگارم! دانشم را بیفزا» و یا بهتر «مرا از راه دانش افزونی بخش».

مثل آن مادر مهربان که به فرزندش می‌گوید اگر کاری داری مرا صدا بزن. بگو مادرم و یا آنجا که می‌فرماید: [ادْعُوا رَبَّكُمْ] (الأعراف ۷: ۵۵)؛ مرا پروردگارتان را صدا بزنید و برای هر کاری و هر گرفتاری مرا بخوانید. اما من گفتم مثل آن مادر مهربان. به قول مولوی «خاک بر فرق من و تمثیل من»، که من مَثَل او را به مادر بزنم! آخر مهر مادری کجا و رحمت ارحم الراحمین کجا؟! آخر او مادر را آفریده است و مادرها آفریده و مهر همه مادران جهان قطره‌ای از دریای بی‌نهایت مهر و رأفت و رحمت اوست که بارها می‌فرماید:

[فَأَيْنَ تَذْهَبُونَ] (التکویر ۸۱: ۲۶)

[فَأَنَّى تُصْرَفُونَ] (یونس ۱۰: ۳۲)

[أَنَّى يُؤْفَكُونَ] (المائده ۵: ۷۵)

کجا می‌روید؟ روی به کجا می‌کنید؟ حاجت پیش که می‌برید؟ من اینجایم، از همه به شما نزدیکتر و از همه مهربانتر. هرچه می‌خواهید از من بخواهید و هرگاه گرفتاری داشتید مرا صدا بزنید. [ادْعُوا رَبَّكُمْ] و گله می‌کند که چرا با وجود من به جای دیگر می‌روید و در دیگری می‌زنید! مگر از دیگری هم کاری ساخته است؟! یا از من خدائی و پروردگاری بهتر یافته‌اید؟! مگر شما بی‌کسید؟! شما خدا دارید! مولی دارید! [نِعْمَ الْمَوْلى‌ وَ نِعْمَ النَّصيرُ] (الأنفال ۸: ۴۰) به قول سعدی گوش کنیم:

دست حاجت چو بری پیش خداوندی بر

که کریم است و رحیم است و غفور است و ودود

از ثری تا به ثریا[۳] به عبودیت او

همه در ذکر و مناجات و قیامند و قعود

کرمش نامتناهی نعمتش بی‌پایان

هیچ خواهنده از این در نرود بی‌مقصود

و به عطار توجه کنیم:

آن عزیزی گفت شد هفتاد سال

تا ز شادی می‌کنم و ز ناز حال

کاین چنین زیبا خداوندیم هست

با خداوندیش پیوندیم هست

(منطق الطیر عطار)

و تو هم:

بر آستان بنشین گر به خانه راهی نیست

کجا روی که جز این آستان پناهی نیست

اگر به شهد بخوانَد و گر به زهر کُشد

به غیر خوان عطایش حواله‌گاهی نیست

(ابوالقاسم الهی)

بلکه به فرمان حضرت پروردگارت در قرآن گوش کن که برتر از همه است و کاملتر که رسول گرامیش را بالأصاله فرمان می‌دهد و مارا بالتبع:

[قُلْ هُوَ رَبِّي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَكَّلْتُ وَ إِلَيْهِ مَتابِ] (الرعد ۱۳: ۳۰)

بگو: «اوست پروردگار من. معبودى بجز او نيست. بر او توكل كرده‌ام و بازگشت من به سوى اوست.»

خداوند متعال در قرآن کریم همه جا رسول گرامی ما و همه انبیاء الهی را با صفت عبد می‌ستاید:

[سُبْحانَ الَّذي أَسْرى‌ بِعَبْدِهِ لَيْلا] (الإسری ۱۷: ۱)

منزّه است آن [خدايى‌] كه بنده‌اش را شبانگاهى سير داد.

[فَأَوْحى‌ إِلى‌ عَبْدِهِ ما أَوْحى‌] (النجم ۵۳: ۱۰)

آنگاه به بنده‌اش آنچه را بايد وحى كند، وحى فرمود.

[وَ اذْكُرْ عِبادَنا إِبْراهيمَ وَ إِسْحاقَ وَ يَعْقُوبَ أُولِي الْأَيْدي وَ الْأَبْصارِ] (ص ۳۸: ۴۵)

و بندگان ما ابراهيم و اسحاق و يعقوب را كه نيرومند و ديده‌ور بودند به يادآور.

[ذِكْرُ رَحْمَتِ رَبِّكَ عَبْدَهُ زَكَرِيَّا] (مریم ۱۹: ۲)

[اين‌] يادى از رحمت پروردگار تو [در باره‌] بنده‌اش زكرياست.

[وَ اذْكُرْ عَبْدَنا أَيُّوبَ] (ص ۳۸: ۴۱)

بنده ما، ایوب را به یاد آر.

[وَ اذْكُرْ عَبْدَنا داوُدَ] (ص ۳۸: ۱۷)

بنده ما، داوود را به یاد آر.

و یا از قول حضرت عیسی علیه‌السّلام:

[إِنِّي عَبْدُ اللَّهِ آتانِيَ الْكِتابَ وَ جَعَلَني‌ نَبِيًّا] (مریم ۱۹: ۳۰)

منم بنده خدا، به من كتاب داده و مرا پيامبر قرار داده است.

و رسول گرامی ما می‌فرمودند بهترین نامی که دوست دارم مرا با آن بخوانند عبدالله است.

و باز خداوند متعال در مورد آن بنده خاص خود که حضرت موسی علیه‌السّلام را به شاگردی او می‌فرستند و ما با نام خضرش می‌شناسیم می‌فرمایند:

[عَبْداً مِنْ عِبادِنا آتَيْناهُ رَحْمَةً مِنْ عِنْدِنا وَ عَلَّمْناهُ مِنْ لَدُنَّا عِلْماً] (الکهف ۱۸: ۶۵)

بنده‌اى از بندگان ما را كه از جانب خود به او رحمتى عطا كرده و از نزد خود بدو دانشى آموخته بوديم.

بندگی را لازمه و مقدمۀ اعطاء علم لدنی ذکر می‌کنند. همانطور که حضرت صادق علیه‌السلام نیز به آن جویای علم فرمودند:

«فَإِذَا أَرَدْتَ الْعِلْمَ فَاطْلُبْ أَوَّلًا فِي نَفْسِكَ حَقِيقَةَ الْعُبُودِيَّةِ» [۴]

اگر علم می‌خواهی نخست حقیقت بندگی را در خود و برخود محقق ساز.

و بعد هم حقیقت عبودیت را تعریف می‌کنند.

حال حقیقت بندگی را از ابراهیم خلیل الله علی نبینا و علیه الصلوٰة‌والسّلام نیز بیاموزیم که گفت:

[إِنِّي وَجَّهْتُ وَجْهِيَ لِلَّذي فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ حَنيفاً وَ ما أَنَا مِنَ الْمُشْرِكينَ] (الأنعام ۶: ۷۹)

من از روى اخلاص، پاكدلانه روى خود را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را پديد آورده است؛ و من از مشركان نيستم.

او گفت من روی دلم را به تمامی، متوجه فاطر و خالق سماوات و ارض کردم و من از مشرکین نیستم البته نه بدان معنی که من بت سنگی نمی‌پرستم بلکه بدان معنی که بقول سعدی:

روی از خدا به هرچه کنی شرک خالص است

توحید محض گر همه رو در خدا کنیم

آنگاه او به آسانی در آتش می‌رود و آتش بر او گلستان می‌شود. و برای قربان کردن فرزندش به فرمان پروردگارش آماده شود و آن فرزند نازنین هم به پدر می‌گوید:

[يا أَبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ سَتَجِدُني‌ إِنْ شاءَ اللَّهُ مِنَ الصَّابِرينَ] (الصافات ۳۷: ۱۰۲)

اى پدر من! آنچه را مأمورى بكن. ان شاء اللّه مرا از شكيبايان خواهى يافت.

 آری آخر آن حضرت:

نیست بر لوح دلش جز الف قامت یار

چه کند حرف دگر یاد نداد استادش

(حافظ)

چنین است که خداوند متعال به رسول گرامیش حضرت محمد مصطفی صلی‌الله‌علیه‌‌واله می‌فرماید قل بگو:

[قُلْ إِنَّني‌ هَداني‌ رَبِّي إِلى‌ صِراطٍ مُسْتَقيمٍ ديناً قِيَماً مِلَّةَ إِبْراهيمَ حَنيفاً وَ ما كانَ مِنَ الْمُشْرِكينَ * قُلْ إِنَّ صَلاتي‌ وَ نُسُكي‌ وَ مَحْيايَ وَ مَماتي‌ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ] (الأنعام ۶: ۱۶۱ـ ۱۶۳)

بگو: «آرى! پروردگارم مرا به راه راست هدايت كرده است: دينى پايدار، آيين ابراهيمِ حق‌گراى! و او از مشركان نبود.» بگو: «در حقيقت، نماز من و [ساير] عبادات من و زندگى و مرگ من، براى خدا، پروردگار جهانيان است. [كه‌] او را شريكى نيست، و بر اين [كار] دستور يافته‌ام، و من نخستين مسلمانم.»

 خداوند متعال وقتی دیگر پس از حضرت نوح از حضرت ابراهیم یاد می‌کند و می‌گوید

[وَ إِنَّ مِنْ شيعَتِهِ لَإِبْراهيمَ * إِذْ جاءَ رَبَّهُ بِقَلْبٍ سَليمٍ] (الصافات ۳۷: ۸۳ ـ ۸۴)

و بى‌گمان، ابراهيم از پيروان اوست. آنگاه كه با قلبی سلیم به [پيشگاهِ‌] پروردگارش آمد.

و حضرت صادق می‌فرمایند قلب سلیم قلبی است که جز خدا در آن نباشد و غیر خدا در دل نشانه بیماری است.

حافظا در دل تنگت چو فرود آید یار

خانه از غیر نپرداخته‌ای یعنی چه؟!

و به قول سنائی در خانه دل: 

«هرچه یابی جز خدا، آن بت بود درهم شکن»

حال که مقام بندگی بدین بلندیست ببینیم خداوند متعال چقدر لطف کرده و بر ما منت نهاده که می‌فرماید:

[وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِيَعْبُدُونِ * ما أُريدُ مِنْهُمْ مِنْ رِزْقٍ وَ ما أُريدُ أَنْ يُطْعِمُونِ * إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتينُ] (الذاریات ۵۱: ۵۶ـ ۵۸)

می‌فرماید: من جن و انس را نیافریدم مگر برای آنکه مرا بندگی کنند. من که از آنها روزی نخواسته‌ام و به آنها نیازی نداشته‌ام که خود رزّاق ذوالقوه‌ام.

من نکردم خلق تا سودی کنم

بلکه تا بر بندگان جودی کنم

(مولانا، دفتر دوم مثنوی معنوی)

و آنها را به عزِّ بندگی خود سرافراز کنم که برتر از هزار افسر پادشاهی است. اگر ذائقه جان ما، سلامت خود را از دست نداده باشد.

حضرت علی علیه السلام می‌فرمایند:

«إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَغْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ التُّجَّارِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ رَهْبَةً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْعَبِيدِ وَ إِنَّ قَوْماً عَبَدُوا اللَّهَ شُكْراً فَتِلْكَ عِبَادَةُ الْأَحْرَار» [۵]

گروهی خدا را از روی رغبت و میل (به بهشت) پرستش می‌کنند، این عبادت تجار است و گروهی او را از روی ترس می‌پرستند، این عبادت بردگان است و گروهی خدا را به خاطر شکر نعمتها (و این که شایسته عبادت است) می پرستند، این عبادت آزادگان است.

و در جائی دیگر آن حضرت از خودشان حکایت می‌کنند و می‌فرمایند:

«إِلَهِي‌ مَا عَبَدْتُكَ خَوْفاً مِنْ نَارِكَ وَ لَا طَمَعاً فِي جَنَّتِكَ وَ لَكِنْ وَجَدْتُكَ أَهْلًا لِلْعِبَادَةِ فَعَبَدْتُكَ» [1]

خدایا! من تو را پرستش نکردم از ترس آتش جهنمت و پرستش نکردم به طمع بهشتت، بلکه فقط تو را شایسته پرستش می‌بینم.

امید خواجگیم بود بندگی تو کردم

هوای سلطنتم بود خدمت تو گزیدم

(حافظ)

حضرت علی علیه‌السّلام که مولوی از روی عجز در وصف او می‌گوید:

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

شمه‌ای واگو از آنچه دیده‌ای

راز بگشا ای علی مرتضی

ای پس از سوءالقضا حسن القضا

و از گفته‌های آن حضرت است که از بینش خاص و برتر آن حضرت برخاسته که در مناجات عرض می‌کنند:

«إِلَهِي كَفَى لِي عِزّاً أَنْ أَكُونَ لَكَ عَبْداً وَ كَفَى بِي فَخْراً أَنْ تَكُونَ لِي رَبّاً أَنْتَ كَمَا أُحِبُّ فَاجْعَلْنِي كَمَا تُحِبُّ»[۶]

نخست عرض می‌کند: «خدای من! این عزّت مرا بس است که بنده تو باشم.» آخر وقتی بنده او شد کرامتی خاص می‌یابد و همان را می‌خواهد که خدای او می‌خواهد چون همه جهان بمراد خالقش می‌چرخد پس همه کائنات همراه او می‌چرخند و چه عزتی از این بالاتر و زبان حالش می‌گوید:

چرخ بر هم زنم ار جز به مرادم گردد

من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک

(حافظ)

و زبان مناجاتش می‌گوید:

سر ارادت ما داستان حضرت اوست

که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

(حافظ)

جهان بر مراد دوست او می‌چرخد و دوست او سرنوشت او را قلم می‌زند و تدبیر امور او را می‌کند.

سپس می‌گوید: اگر کسی به چیزی می‌نازد و فخر می‌فروشد من به این افتخار می‌کنم و همین افتخار هم مرا بس است که چون توئی پروردگار و خداوندگار من است.

و باز می‌گوید: «تو آن سانی که من دوست دارم. پس مرا آن طور قرار بده که تو دوست داری.» اینجا دیگر سخن از دوستی و محبت است و از محبّی و محبوبی یاد می‌شود؛ همان محبتی که خداوند درپیروی از رسول گرامیش ما را بدان می‌خواند که:

[قُلْ إِنْ كُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُوني‌ يُحْبِبْكُمُ اللَّه‌] (آل عمران ۳: ۳۱)

بگو: «اگر خدا را دوست دارید، از من پیروی کنید تا از محبّی به محبوبی رسید و حبیب خداوند شوید.»

از حافظ بشنویم:

ای بیخبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راه بین نباشی کی راه بر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه عشق دور کرد

آنگه رسی به عشق که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

و یا به هاتف اصفهانی گوش کنیم که می‌گوید:

گر به اقلیم عشق روی آری

همه آفاق گلستان بینی

هرچه بینی دلت همان خواهد

و آنچه خواهد دلت همان بینی

تا به جائی رساندت که یکی

از جهان و جهانیان بینی

به یکی عشق‌ورزی از دل و جان

تا به عین الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او

وحده لا اله الا هو

حافظ در جای دیگر می‌گوید:

دامن دوست به دست آر وز دشمن بگسل

پی یزدان شو و ایمن گذر از اهرمنان

کمتر از ذره نه‌ای پست مشو مهر بورز!

تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ‌زنان

و علامه طباطبائی به همین شعر حافظ نظر دارد که می‌گوید:

من به خلوتگه خورشید نه خود بردم راه

ذره‌ای بودم و مهر تو مرا بالا برد

چند نکته:

1. حافظ می‌سراید:

فاش می‌گویم واز گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم

اصولا انبیاء و سرآمد آنها رسول نازنین ما صلی‌الله‌علیه‌وآله‌ آمدند تا ما را از ذلّ بندگی غیر او برهانند و به عزت بندگی خداوند که سر همه آزادیها و آزادگیها است، هدایت کنند. مولوی همین مطلب را می‌گوید:

زین سبب پیغامبرِ با اجتهاد

نام خود وان علی مولی نهاد

گفت هرکس را منم مولی و دوست

ابن عم من علی مولای اوست [۷]

کیست مولی؟ آنکه آزادت کند

بند رقیت ز پایت بر کَند

چون به آزادی، نبوت هادی است

مؤمنان را ز انبیاء آزادی است

ای گروه مؤمنان شادی کنید

همچو سرو و سوسن آزادی کنید

(مولانا، دفتر ششم مثنوی معنوی)

2. از حضرت رضا علیه‌آلاف‌التحیةوالثناء می‌پرسند سفله کیست؟ گوش کنید که حضرتش چه پاسخ می‌دهند: به راستی «کلام الملوک ملوک الکلام»[۸] می‌فرمایند: «مَنْ كَانَ لَهُ شَيْ‌ءٌ يُلْهِيهِ عَنِ اللَّهِ» [۹] چه سخن درست و کاملی! آخر فرومایه کسی است که چیزی پست او را به خود مشغول کند و از چیز عالی باز ماند و آن حضرت هم همین را می‌فرمایند. هرچه را ما به جای خداوند متعال بگیریم، از نادانی و دون همتی ما است و سفلگی ما، و چقدر از این مطلب غافلیم!

3.گفتیم بندگی او برتر از هزاران پادشاهی. مولوی می‌گوید:

مالک الملک است هر کش سرنهد

بی جهان خاک صد ملکش دهد

لیک ذوق سجده‌ای پیش خدا

خوشتر آید از دو صد ملکش ورا

بس بنالد که نخواهم ملک‌ها

ملک آن سجده مسلم کن مرا

پادشاهان جهان از بدرگی

بو نبردند از شراب بندگی

(مولانا، دفتر چهارم مثنوی معنوی)

4. از گفته آن بزرگ که گفت: «اگر هشت درِ بهشت را در کلبه ما گشایند و ملک دو عالم بر دوام به ما دهند هنوز بدان یک آه که در سحرگاه بر یاد روی او از میان جان ما برآید ندهیم.»[۱۰]

5. یکی از بزرگان خواست برده‌ای بخرد. از او پرسید : چه می‌خوری؟ گفت هرچه تو بخورانی. گفت چه می‌پوشی؟ گفت هرچه تو بپوشانی. گفت چه می‌کنی؟ گفت هرچه تو بفرمائی. گفت چه می‌خواهی؟ گفت هرچه تو بخواهی. بنده را خواست نبود. آن بزرگ گفت کاش من برای خداوند چنین بنده‌ای بودم.[۱۱]

6. حضرت امام حسین علیه‌السلام می‌فرمایند: «رِضَیٰ اللَّهِ رضانا اهلَ البيت‌»،[۱۲] ما از خود خواستی نداریم. خشنودی خدا و خواست او همان رضامندی و خواست ماست.

۶-از چنین دیدگاه‌ها است که حضرت زینب در مجلس ابن‌زیاد می‌فرمایند: «مَا رَأَيْتُ إِلَّا جَمِيلاً»؛ به جز زیبایی ندیدم! [۱۳]


پانویس

  1. ^میبدی، کشف الأسرار، ج ۱، ص ۲۸.
  2. ^روایت مشهور نبوی، بحارالأنوار، ج ۵۸، ص ۱۲۹.
  3. ^از ثری تا ثریا: از زمین تا آسمان.
  4. ^روایت مشهور عنوان بصری: شهید ثانی،  منیة‌المرید، ص ۱۴۹.
  5. ^نهج البلاغه، حکمت ۲۳۴.
  6. ^الخصال شیخ صدوق، ج ۲، ص ۴۲۰.
  7. ^من کنت مولاه فهذا علی مولاه.
  8. ^مثلی است عربی بدین معنا: سخن پادشاهان، پادشاه سخنان است.
  9. ^ابن‌شعبه حرّانی، تحف العقول، ص ۴۴۲.
  10. ^

    در تذکرة الاولیاء عطار، ص ۱۳۸ در ذكر بايزيد بسطامى رحمة‌الله‌عليه‌ آمده که ایشان فرموده‌اند:

    «اگر هشت بهشت را در كلبه ما گشايند و ولايت هر دو سراى به اقطاع به ما دهند، هنوز بدان يك آه كه در سحرگاه بر ياد شوق او از جان ما برآيد، ندهيم بل كه يك نفس كه به درد او برآريم، با ملك هژده هزار عالم برابر نكنيم »

  11. ^

    عطار نیشابوری در تذکرة الاولیاء، ص ۱۰۱ در ذكر ابراهیم ادهم رحمة‌الله‌عليه‌ از ایشان نقل می‌کند که:

    وقتى غلامى خريدم. از وى پرسيدم: «چه نامى؟». گفت: «تا چه خوانى!».

    گفتم: «چه خورى؟». گفت: «تا چه خورانى!». گفتم: «چه پوشى؟». گفت: «تا چه پوشانى!» گفتم: «چه كار كنى؟». گفت: «تا چه كار فرمايى!». گفتم: «چه خواهى؟».

    گفت: «بنده را با خواست چه كار؟». پس با خود گفتم: اى مسكين! تو در همه عمر خداى تعالى  را چنين بنده بوده‌اى؟ بندگى، بارى از وى بياموز. چندان بگريستم كه هوش از من زايل شد.

  12. ^ سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۶۱.
  13. ^سید بن طاووس، اللهوف فی قتلی الطفوف، ص ۱۶۰.
    نظرات
    ارسال نظر
    درحال ارسال نظر ...