اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
سلام بر تو مصطفی فرزند عزیزم سلام الله و رحمت الله و برکاته
وه چه سلامی از حضرتی که خود را سلام نامید که
[السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَيْمِن] (الحشر ۵۹: ۲۳)
سلامت[بخش، و] مؤمن [به حقيقت حقّه خود] نگهبان.
مدتی است که از تو بیخبرم ولی مطمئنم که او از شما خبر دارد:
[إِنَّهُ بِعِبادِهِ خَبيرٌ بَصيرٌ] (الشوری ۴۲: ۲۷)
به راستى كه او به [حال] بندگانش آگاهِ بيناست.
و به همین جهت مطمئن هستم خبر من تو را به کار نیاید ولی حفظ او تو را کارساز است: « لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِيِّ الْعَظِيمِ»
خداوندا آنکه تو را دارد چه کم دارد و آنکه تو را ندارد چه دارد
[إِنْ يَنْصُرْكُمُ اللَّهُ فَلا غالِبَ لَكُمْ وَ إِنْ يَخْذُلْكُمْ فَمَنْ ذَا الَّذي يَنْصُرُكُمْ مِنْ بَعْدِهِ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْيَتَوَكَّلِ الْمُؤْمِنُونَ] (آل عمران ۳: ۱۶۰)
اگر خدا شما را يارى كند، هيچ كس بر شما غالب نخواهد شد؛ و اگر دست از يارى شما بردارد، چه كسى بعد از او شما را يارى خواهد كرد؟ و مؤمنان بايد تنها بر خدا توكل كنند.
ساعت یازده و نیم روز یکشنبه نوزدهم فروردین است و من در هتل رویال استوریا اهوازم. آقای مهندس صدیق روی تخت دیگری خوابیدهاند. روز دوازدهم فروردین کارخانه ما بهرهبرداریاش خاتمه یافت و چهاردهم شب هنگام با چهار نفر مهندسین کارخانه به تهران حرکت کردم و روز بعد با همراهی آقای مهندس صدیق به قصد بازدید کارخانههای قند نیشکر و چغندر خوزستان به اهواز پرواز کردیم (کارخانههای کارون و هفت تپه نیشکری و کارخانه اهواز چغندری است) در هر کارخانه یک شب گذراندیم و دیشب در هتل اهواز بودیم و امروز بعد از ظهر عازم تهران هستیم و من آخر هفته به مشهد میروم و احتمالا مامی با تبسم این روزها تهران میآیند و چند روزی تهران خواهند بود.
دایی جان ؟؟؟؟ عید مشهد بودند و با مامی برمیگردند. میگفتند نامهای برای تو نوشتهاند و از ارسال کروات تشکر کردهاند. از برنامه تابستانت برای ما بنویس. در هر حال موفقیت تو را خواهانم.
رفقا وارد اتاق شدند، گفتند: تاکسی گرفتهایم که دور شهر یک ساعت بگردیم من گفتم مشغول نامهنویسی هستم گفتند سلام مارا هم برسان. آقان مهندس ؟؟؟ و مهندس ؟؟؟ و دو نفر دیگر آقای مهندس میرصادقی و لطفی تازه به کارخانه ما آمدهاند. به هرحال از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است؛ همان بهتر که ختم نامه با سخن او باشد؛ قرآن را باز میکنم:
[أَقِمِ الصَّلاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كانَ مَشْهُوداً * وَ مِنَ اللَّيْلِ فَتَهَجَّدْ بِهِ نافِلَةً لَكَ عَسى أَنْ يَبْعَثَكَ رَبُّكَ مَقاماً مَحْمُوداً * وَ قُلْ رَبِّ أَدْخِلْني مُدْخَلَ صِدْقٍ وَ أَخْرِجْني مُخْرَجَ صِدْقٍ وَ اجْعَلْ لي مِنْ لَدُنْكَ سُلْطاناً نَصيراً] (الاسراء ۱۷: ۷۸-۸۰)
نماز را از زوال آفتاب تا نهايت تاريكى شب برپادار، و [نيز] نماز صبح را، زيرا نماز صبح همواره [مقرون با] حضور [فرشتگان] است و پاسى از شب را زنده بدار، تا براى تو [به منزله] نافلهاى باشد، اميد كه پروردگارت تو را به مقامى ستوده برساند و بگو: «پروردگارا، مرا [در هر كارى] به طرز درست داخل كن و به طرز درست خارج ساز، و از جانب خود براى من تسلطى يارىبخش قرار ده».
پدرت مرتضی