اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
روز هشتم ذیحجه حضرت امام حسین علیهالسّلام چون احساس کردند که از طرف بنیامیه مورد سوء قصد قرار میگیرند، برای آن که حرمت حرم شکسته نشود، از احرام خارج شدند و حج خود را به عمره مفرده بدل ساختند و عزم عراق کردند و در بین اصحاب خود این خطبه را خواندند:[۱]
«اَلحَمدُلله وَ ماشاءَ الله وَ لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله وَ صَلَّی اللهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ سَلَّم، خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ ...»
... نقش مرگ برای فرزندان آدم مانند نقش گردن بند بر سینه دختر جوان است و چقدر من واله و شیفته ام بسوی گذشتگانم همانند اشتیاق یعقوب به یوسف....
و بعد از کلامی چند در پایان فرمودند:
«وَ مَن کَان فِینَا بَاذِلاً مُهجَتَهُ مُوَّطِناً عَلَی لِقَاءِ الله نَفسَهُ فَليَرحَل مَعَنَا ...»
و هرکه در راه ما آماده جانبازی است و خود را برای لقاء پروردگارش حاضر کرده با ما کوچ کند...
وقتی در راه مکه به کربلا حضرت از مرگشان در آن سفر خبر میدهند و فرزندشان میگوید[۲]:
«یا أَبَهْ ... أَفَلَسنَا عَلَی الحَق »
آیا برحق نیستیم؟
و حضرت جواب میدهند:
«بَلَی وَ الَّذی مَرجَعُ العِبادِ اِلَیه»
بلی قسم بکسی که بازگشت بندگان بسوی اوست!
و او میگوید:
«فَلا نَبَالی أَن نَمُوتَ مُحِّقین»
پس پروائی نداریم از این که در راه حق بمیریم.
وقتی در پایان راه یکی از اصحاب پیشنهاد میکند به کربلا فرود آئیم چشمان حضرتش پر آب شده فرمودند[۳]:
«اللَّهُمَّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ مِنَ الْكَرْبِ وَ الْبَلَاءِ»
خدایا پناه میبرم به تو از اندوه و بلا.
سپس رو به اصحاب کرده فرمودند[۴] :
«النّاسُ عَبيْدُ الدُّنْيا وَالدِّينُ لَعِقٌ عَلَي أَلْسِنَتِهِمْ يَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعائِشُهُمْ فَاِذا مُحِّصوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّيّانونَ»
مردم بندگان دنیایند و دین را مادامی که زندگیشان خوب میگذرد، بر سر زبان فراوان دارند ولی هرگاه ببلاء آزمایش شوند، دینداران اندکند
و روز دوم محرم به کربلا فرود آمدند.
شب عاشورا پس از آنکه آن حضرت از دشمنان آن شب را برای نماز و تلاوت قرآن و دعا و استغفار مهلت گرفته بودند، اصحاب خود را جمع کرده فرمودند[۵]:
«اثْني عَلَی اللهِ اَحْسَنَ الثَّناءِ، وَ اَحْمَدُهُ عَلَي السَرّاءِ وَ الضَرّاءِ»
بر خداوند ثنا میگویم به بهترین وجهی و سپاس و ستایشش میکنم بر خوشی و ناخوشی
موقعیت حضرت را توجه کنیم و اینکه او جز از سر صدق سخن نمیگوید؛ او در این حال بهترین و برترین ثنا را بر خدای خود میخواند و نمیفرمایند که در سراء و ضراء او را میستایم بلکه میفرمایند بر سراء و ضراء او را حمد میکنم. یعنی او در ناخوشی همان لطف را از پروردگار خود حس میکند که در خوشی و در هر دو حال عاشقانه او را میستاید.
«اَللّهُمَّ اِنِّي اَحْمَدُكَ عَلَي اَنْ اَكرَمْتَنا بِالْنُبُوَّةِ؛ وَ عَلَّمْتَنَا الْقُرآنَ، وَفَقَّهْتَنا فِي الدّينِ و ...»
خداوندا ترا میستایم که نبوتمان کرامت کردی و قرآنمان تعلیم دادی و فهم در دین عطایمان کردی و...
حضرت علیبنالحسین سلامالله علیهما فرمودهاند[۶]:
وقتی در روز عاشورا کار به پدرم سخت شد، کسانی که با او بودند به او نگریستند و او بخلاف دیگران که هرچه کار سختتر می شد، رنگهایشان میپرید و دلهاشان ترسان میشد، آن حضرت و بعضی از کسانی که با او بودند، رنگهاشان روشنتر و افروختهتر میشد و نفوس آنها آرامش بیشتری مییافت. یکی گفت نگاه کنید از مرگ پروا ندارد و حضرت فرمودند:
«صَبْراً بَنِی الْكِرامِ فَمَا الْمُوْتُ إِلاّ قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرّاءِ إِلَی الْجِنانِ الْواسِعَةِ وَ النِّعَیمِ الدّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِن سِجْنٍ إلَي قَصْرٍ»
پایدار باشید فرزندان کریمان! مرگ جز پلی نیست که شما را از رنج و سختی به بوستانهای وسیع و نعیم دائم عبور میدهد. پس کدام یک از شما ناخوش دارد که از زندانی به قصری منتقل شود؟!
و آنگاه فرمودند که پدرم از جدم حدیث میکرد که فرمودند:
«الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَآءِ إلَی جَنَّاتِهِمْ، وَ جِسْرُ هَؤُلَآءِ إلَی جَحِيمِهِمْ»
دنیا زندان مومن و بستان کافر است و مرگ پل اینان به بساتین آنها و پل اینان به جهنم آنهاست.
آن به در میرود از باغ به دلتنگی و داغ
و این به بازوی فرح میشکند زندان را
(غزلیات سعدی)
آنکه مردن نزد جانش تهلکه است
نهی لَا تُلْقُوا بگیرد او بدست
آنکه مردن نزد او شد فتح باب
سَارِعُوا آید مر او را در خطاب
(مولانا، دفتر سوم مثنوی معنوی)
در بیت اول اشاره به آیه [لَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ] (البقره ۲: ۱۹۵)؛ خود را به دست خود به هلاکت میَفکنید، است و در دوم ظاهراً اشاره به آیه [وَ سَارِعُوا إِلَىٰ مَغْفِرَةٍ مِّن رَّبِّكُمْ وَجَنَّةٍ] (آل عمران ۳: ۱۳۳)؛ و بسوی مغفرت پروردگارتان بشتابید و بهشتی که....، است.
همسر نازنین، فرزندان عزیزم! در این روزها که با کلمات حضرت امام حسین علیهالسّلام و مقتل آن بزرگوار مشغول بودم، سزاوار ندیدم بر این مائده آسمانی شما را هم ننشانم. سلام خداوند بر او و پدرش و مادرش و برادرش و فرزندانش و قبل از همه بر جدّ بزرگوارش.
اللهم صل علی محمد وآله الطیبین الطاهرین
تهران. منزل مصطفی جان، نیم روز جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۷۷
ساعت حدود سه و ربع بعدازظهر است. من و مصطفی جان و امین جان عازم نماز جمعه به امامت آیتالله خامنهای شدیم همه را به خداوند مهربان میسپارم و از حضرتش میخواهم همه مارا از رهروان راه آن حضرت قرار دهد. بمنه و کرمه.
همسرت، مرتضی
همسر عزیزم مجدداً سلام. در تلفن شب پنجشنبه گفتی «نامۀ بالا فاکسش خوب نشده». خواستم فاکس کنم، دیدم میگوید تایپ را چک کنید. دیگر نفرستادم و با خود آوردم تهران. دیروز که تمام وقت جلسه داشتیم. امروز جمعه صبح با مصطفی جان و فریبا جان و امین جان رفتیم قم؛ خوب بود. ساعت پنج برگشتیم. تبسم جان و زهرا جان (محصلین) درس داشتند و نیامدند. الآن ساعت هفت و نیم بعدازظهر است؛ چند دقیقه قبل آمدم منزل تبسم جان که او را ببینم و فاکس کنم، البته او را دیروز ظهر هم در شرکت دیده بودم.
ذیل نامه را زهرا جان تکمیل میکند:
صبا جان سلام. امیدوارم که حالت خوب باشد. ببخشید که مدتی نامه ندادم. من برای عید یک کارت پستال برایت نوشته بودم ولی وقتی که مامی میخواستند بیایند، من خواب بودم. امیدوارم که ببخشی!
راستی به سبحان و خاله سوسن و مامی و عمو مجید هم سلام زیاد برسان. به امید دیدار، خدا نگهدار.
۲۵ اردیبهشت ۱۳۷۷