بسم الله الرحمن الرحیم
۲۴ آذرماه ۱۳۸۹، روز تاسوعا:
از خطبه حضرت امام حسین علیهالسّلام هنگام عزیمت به عراق
«اَلحَمدُلله وَ ماشاءَ الله وَ لاحَولَ وَ لا قُوَّةَ اِلّا بِالله وَ صَلَّی اللهُ عَلَی رَسُولِهِ وَ سَلَّم، خُطَّ الْمَوْتُ عَلى وُلْدِ آدَمَ مَخَطَّ الْقِلادَةِ عَلى جيدِ الفَتاةِ وَ ما أَوْلَهَنى إِلى أَسْلافى إِشْتِياقَ يَعْقُوبَ إِلى يُوسُفَ ...»[۱]
... نقش مرگ برای فرزندان آدم مانند نقش گردن بند بر سینه دختر جوان است و چقدر من واله و شیفته ام بسوی گذشتگانم همانند اشتیاق یعقوب به یوسف...
«وَ مَن کَان فِینَا بَاذِلاً مُهجَتَهُ مُوَّطِناً عَلَی لِقَاءِ الله نَفسَهُ فَليَرحَل مَعَنَا فَإِنِّي رَاحِلٌ مُصْبِحاً إِنْ شَاءَ اللَّه»
و هرکه در راه ما آماده جانبازی است و خود را برای لقاء پروردگارش حاضر کرده با ما کوچ کند که من انشاءالله فردا صبح عازم هستم.
خونریز بود همیشه در کشور ما
جان عود بود همیشه در مجمر ما
داری سر ما و گرنه دور از بر ما
ما دوست کُشیم و تو نداری سر ما
(عطار نیشابوری، تذکرة الأولیاء)
و در حدیث قدسی است
«مَنْ قَتَلْتُه فَعَليَّ ديتُه و مَنْ عَليَّ ديتُه فَأنا ديتُه»[۲]
و آن كس را كه من بكشم، خونبهاي او بر من واجب است و آن كس كه خونبهايش بر من واجب شد، پس خود من خونبهاي او مي باشم.
شب عاشورا، ساعت ۲۲ و ۱۵ دقیقه، ۲۴ آذرماه ۱۳۸۹:
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی
گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو
تو لیلة القدری برو تا لیلة القدری شوی
چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو
بنواخت نور مصطفی آن استن حنّانه را
کمتر ز چوبی نیستی حنّانه شو حنانه شو
(مولانا، دیوان شمس تبریزی)
«قَالَ عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ علیهالسّلام لَمَّا اشْتَدَّ الْأَمْرُ بِالْحُسَيْنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ نَظَرَ إِلَيْهِ مَنْ كَانَ مَعَهُ فَإِذَا هُوَ بِخِلَافِهِمْ لِأَنَّهُمْ كُلَّمَا اشْتَدَّ الْأَمْرُ تَغَيَّرَتْ أَلْوَانُهُمْ وَ ارْتَعَدَتْ فَرَائِصُهُمْ وَ وَجِلَتْ قُلُوبُهُمْ وَ كَانَ الْحُسَيْنُ علیهالسّلام وَ بَعْضُ مَنْ مَعَهُ مِنْ خَصَائِصِهِ تُشْرِقُ أَلْوَانُهُمْ وَ تَهْدَأُ جَوَارِحُهُمْ وَ تَسْكُنُ نُفُوسُهُمْ...
حضرت سجاد علیهالسّلام فرمود: چون کار بر حسين بن علي بن ابي طالب دشوار شد، همراهانش به او نگريستند و دريافتند که او بر حالي ديگر است. زيرا هر چه کار دشوارتر میشد رنگ آنان دگرگون ميگشت و اندامشان ميلرزيد و ترس دلهاشان را فرا میگرفت. در حالي که روي حسين (عليهالسلام) و برخي نزديکانش میدرخشيد و اندامشان آرام میگشت و دلهاشان قرار میگرفت.
فَقَالَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ انْظُرُوا لَا يُبَالِي بِالْمَوْتِ فَقَالَ لَهُمُ الْحُسَيْنُ علیهالسّلام صَبْراً بَنِي الْكِرَامِ فَمَا الْمَوْتُ إِلَّا قَنْطَرَةٌ تَعْبُرُ بِكُمْ عَنِ الْبُؤْسِ وَ الضَّرَّاءِ إِلَى الْجِنَانِ الْوَاسِعَةِ وَ النَّعِيمِ الدَّائِمَةِ فَأَيُّكُمْ يَكْرَهُ أَنْ يَنْتَقِلَ مِنْ سِجْنٍ إِلَى قَصْرٍ وَ مَا هُوَ لِأَعْدَائِكُمْ إِلَّا كَمَنْ يَنْتَقِلُ مِنْ قَصْرٍ إِلَى سِجْنٍ وَ عَذَابٍ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ رَسُولِ اللَّهِ ص أَنَّ الدُّنْيَا سِجْنُ الْمُؤْمِنِ وَ جَنَّةُ الْكَافِرِ وَ الْمَوْتُ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جِنَانِهِمْ وَ جِسْرُ هَؤُلَاءِ إِلَى جَحِيمِهِم.»[۳]
بعضى از آنان به بعض ديگر گفتند: بنگريد كه آنان چگونه از مرگ نمىهراسند! در آن صحنه وحشتناك، امام حسين عليهالسّلام به ايشان مىفرمود: پايدارى كنيد! اى گرامىزادگان، مرگ چيزى نيست جز پلى كه شما را از سختى و آسيب مىگذراند، و به بهشت عظيم و نعمتهاى جاودان مىرساند، كداميك از شما دوست ندارد، كه از زندانى به قصر منتقل گردد. در حالى كه آن براى دشمنانتان همانند پلى است كه آنها را از كاخ به زندان و شكنجهگاه مىرساند. زيرا پدرم از پيامبر خدا صلى اللَّه عليه و آله برايم بازگو كرد: دنيا زندان مؤمن و بهشت كافر است و مرگ پل مؤمنان به بهشت ايشان، و پل كافران به آتش سوزان دوزخ مىباشد.