اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
ساعت ۱۸ روز نهم دی ماه ۱۳۵۳
فرزند عزیزم!
سلامٌ علیک
هرچند به ظاهر از ما دوری ولی اگر به او نزدیک باشی و این نزدیکی را در وجود خود بیابی دیگر چه غم باشد؟!
فرزند عزیزم!
[وَ اذْكُرْ رَبَّكَ إِذا نَسيتَ] (الکهف ۱۸: ۲۴)
و چون فراموش كردى پروردگارت را ياد كن.
[وَ إِذا رَأَيْتَ الَّذينَ يَخُوضُونَ في آياتِنا فَأَعْرِضْ عَنْهُمْ حَتَّى يَخُوضُوا في حَديثٍ غَيْرِهِ وَ إِمَّا يُنْسِيَنَّكَ الشَّيْطانُ فَلا تَقْعُدْ بَعْدَ الذِّكْرى مَعَ الْقَوْمِ الظَّالِمين] (الانعام ۶: ۶۸)
و چون ببينى كسانى [به قصد تخطئه] در آيات ما فرو مىروند از ايشان روى برتاب، تا در سخنى غير از آن درآيند؛ و اگر شيطان تو را [در اين باره] به فراموشى انداخت، پس از توجّه، [ديگر] با قوم ستمكار منشين.
فرزند عزیزم!
یعنی اگر غفلتی بر تو غلبه کرد امید خود را از سعۀ رحمتش از دست مده و به ذیل عطوفتش بیاویز که او
«وَ بِالْغَافِلِين عَنْ ذِكْرِهِ رَحِيمٌ رَءُوفٌ وَ بِجَذْبِهِمْ إِلَى بَابِهِ وَدُودٌ عَطُوف» [۱]
به کسانی هم که از یاد تو غافل ماندند، مهربان و رؤوفی، و با جاذبه محبت خویش آنان را نیز به درگاهت میکشانی.
و به سوی او باز گرد و توبه کن نمیبینی کمالِ عطوفت و رحمتش را که میگوید:
[ ثُمَّ تابَ عَلَيْهِمْ لِيَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّابُ الرَّحيم] (التوبه ۹: ۱۱۸)
پس [خدا] به آنان [باررحمتش] توجه کرد، تا توبه كنند. بى ترديد خدا همان توبهپذير مهربان است.
باشد که این سخنان تذکری بهر من و تو باشد.
تهران منزل عمو حمید هستم و خانم جان هم حاضرند و دعایی میگویند. مامی خیابان هستند و مشغول خرید. سه شنبه سوم دی ماه به تهران آمدیم و فردا سه شنبه دهم عصر برمیگردیم. و خانم جان هم پنجشنبه عصر با ترن خواهند آمد. إنشاءالله
نامه هفتگی تو اگر از جمعه به امروز افتاد در عوض از تهران پست میکنم زودتر میرسد. علّت آن بود که میخواستم مدارک حمید را بفرستم و ترجمه رسمی که قرار بود شنبه بدهند به امروز و امروز به فردا افتاد. دو برگ فرم ارسالی را امضاء کرده با دو قطعه عکس مجتبی همراه این نامه میفرستم و مدارک را یعنی ریزنمرات را اگر فردا گرفتم با این نامه و گرنه عمو حمید ظرف یکی دو روز آینده میفرستد.کتابهای تو را هم برداشتهام و فردا پست خواهم کرد. أثاثیه منزل هم امروز دادیم کامیون کارخانه ببرد مشهد. البته به استثناء تخت خوابها و میز تحریر و یخچال و گاز. و منزل را جهت اجاره میخواهم در اختیار آقای مهندس شاهین بگذارم که ایشان اقدام کنند.
دو شب پیش منزل خالهجان بودیم؛ همه سالم بودند و سلامت رساندند و آدرس ایشان: میدان کندی، نصرت غربی، جنب نمایشگاه اتومبیل کامیاب، آقای تیمورتاش میباشد.
خانم جان که روی مبل دراز کشیده بودند این اشعار را برای تو گفتند:
مصطفی ملنگم خیلی برات دلتنگم
بیایی در بغلم بشینی در کنارم
به تو امید دارم نامه بفرست برایم
***
مصطفی عزیزم!
خداوند نگهدارت باشد. همه ما خوب و به یاد شماها هستیم. ازین جهت گفتم شماها، چون در تهران هستیم و شما در امریکا و بچهها در مشهد هستند.
مصطفی جان! امیدوارم با محیط آشنا شده باشی و از طرف من به خانم صاحبخانهات برای ژانویه تبریک بگو. خب عزیزم، دیشب با بابا تا ساعت ده و نیم اسبابهای شما را جمع میکردیم چون امروز کامیون آمده بود که ببرد مشهد.
مصطفی جان! ما همه دلمان برای تو تنگ شده و آرزوی دیدار تو را داریم.خداوند پیروز و موفق گرداند تو را. از نتیجه امتحانهایت برایمان بنویس. و بنویس ببینم مشکل زبان تا چه حد برایت حل شده؟ و دوستی در آنجا داری یا نه؟
مصطفی جان! شماره تلفن که خواسته بودم، ندادی. و بنویس که چه ساعاتی در خانه و چه ساعاتی در دانشگاه هستی؟
مادرت
***
ترجمه مدارک (نمرات) مجتبی را امروز گرفتم از وزارت امور خارجه، و بایستی سفارت امریکا هم مهر وزارت امور خارجه را گواهی کند. به امروز نمیرسد. بعداً عمو حمید خواهد فرستاد.
ساعت ۱۱ سه شنبه دهم دی ماه ۱۳۵۳