خانه
معرفی
نامه‌ها
یادداشت‌ها
سخنرانی‌ها
خاطرات
ارسال مطلب
تماس با ما

ساحل مراد

تاریخ: ۲ خرداد ۱۳۵۹

ساحل مراد

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

پسر عزیزم!

سلام علیکم و رحمة الله و برکاته

درحالی‌که می‌رفتم کاغذ بردارم که برایت نامه بنویسم، به مناسبت احوال دگرگون روز، به دلم افتاد که بنویسم: تو آرام و مطمئن باش که هرچه باشد خیر است و از جانب اوست و تو نمی‌دانی خیر تو در چیست.

سر ارادت ما و آستان حضرت دوست

که هرچه بر سر ما می‌رود ارادت اوست

به دلم افتاد قرآن را بگشایم تا از سخن خدای کمک گیرم: آنجا بود که یعقوب بوی یوسفی شنید و دیگرانش دیوانه می‌خواندند تا بشیر آمد و پیراهن یوسف بر او افکند و چشمش روشن شد:

[قَالَ أَلَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّـهِ مَا لَا تَعْلَمُونَ] (یوسف ۱۲: ۹۶)

گفت: آیا به شما نگفتم که من از خدا حقایقی می‌دانم که شما نمی‌دانید؟

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور

کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور

هان مشو نومید چون واقف نه‌ای ز اسرار غیب

باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور

حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب

جمله می‌داند خدای حال‌گردان غم مخور

حافظا! در کنج فقر و خلوت شب‌های تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

(حافظ)

اما فرزندم همه‌اش به تغییر احوال جهان خارج بر وفق دلخواه خود نگران مباش؛ این دریای متلاطم آرام نمی‌گیرد. این توئی که بایستی در کشتی نوح نشینی و آرام و مطمئن به ساحل مراد رسی که:

[بِسْمِ اللَّـهِ مَجْرَاهَا وَمُرْسَاهَا] (هود ۱۱: ۴۱)

 حرکت کردنش و لنگر انداختنش فقط به نام خداست.

دوباره توضیح می‌دهم: مقصودم اینست که این احساس ناراحتی، غم و تیرگی که از گردش روزگار داری (اگر داری یا گه‌گاه داری) همیشه فقط این مخواه که حال جهان بگردد و گردش بوفق مراد تو گردد که این شدنی نیست. از خداوند بخواه که به تو بصیرتی بخشد که همه جهان را بر مراد خداوند و چشم وَدود و مهربان بینی و رحمت او را بر همه عالم گسترده یابی و «الحمدلله علی کل حالٍ» گوئی و باغ جهان را در هرحال خرم بینی و گوئی:

به جهان خرّم از آنم که جهان خرّم از اوست

عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست

(سعدی)

و چون حسین صلوٰةالله‌علیه‌وعلی‌أبیه‌وجدّه دربحبوحۀ عاشورا از سر صدق فریاد بر آری که «رضاً برضائه تسلیماً لامره». خوش و خشنود و سرخوش و خندان و قهقهه‌زنانم؛ چون خود را به مراد و رضای تو می‌بینم.

زیر شمشیر غمش رقص‌کنان باید رفت    هر که شد کشتۀ او، نیک سرانجام افتاد

[قُلْ إِنَّ صَلاتي وَ نُسُكي وَ مَحْيايَ وَ مَماتي لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمينَ * لا شَريكَ لَهُ وَ بِذلِكَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمينَ] (الأنعام ۶: ۱۶۲ ـ ۱۶۳)

بگو: مسلماً نماز و عبادتم و زندگی‌کردن و مرگم برای خدا پروردگار جهانیان است. او را شریکی نیست، و به این [یگانه‌پرستی] مأمورم، و نخستین کسی هستم که [در این آیین] تسلیم اویم.

تبسم به رسالت سر رسید که «زود باشید بریم! مهمان خاله بهجتیم».

ظهر جمعه دوم خرداد است. خدای مهربان نگهبانت.

مرتضی

دوم خرداد ۱۳۵۹

خانم جان سر رسیدند و گفتند: «از من حتما بنویسید و گرنه سرتان را می‌برم!» من هم نوشتم. تبسم حاضر بود و گفت: «از من هم بنویسید.» گفتم: «نوشتم.» گفت بگوشم که بنویسید تبسم سلام می رساند باز بگوشم گفت بنویسید مجتبی دست خود را ببوس و خندید و رفت.

    نظرات
    ارسال نظر
    درحال ارسال نظر ...