بسم الله الرحمن الرحیم
۲۱ آذر ماه ۱۳۸۹ مشهد:
هر نقش که بر تختهٔ هستی پیداست
آن صورت آن کس است کان نقش آراست
دریای کهن چو بر زند موجی نو
موجش خوانند و در حقیقت دریاست
(بابا افضل کاشانی)
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
گفت مرا عشق کهن از بر ما نقل مکن
گفتم آری نکنم ساکن و باشنده شدم
(مولانا، دیوان شمس تبریزی)
تو که ناخواندهای علم سماوات
تو که نابردهای ره در خرابات
تو که سود و زیان خود ندانی
به یاران کی رسی هیهات هیهات
(باباطاهر)
[كثرت و اختلاف صور امواج بحر را متكثر نگرداند، اسماء مسما را من كل الوجوه متعدد نكند،] دريا نفس زند بخار گويند، متراكم شود ابر خوانند، فروچكد بارانش نام نهند، جمع شود و به دريا پيوندد، همان دريا بود كه بود:
فالبحرُ بحرٌ على ما كان فى قدم
إن الحوادثَ أمواجٌ و أنهارٌ [۱]
گر دیگران به عیش و طرب خرّمند و شاد
ما را غم نگار بود مایۀ سرور
(حافظ)
لذت داغ غمت بر دل ما باد حرام
اگر از جور غم عشق تو دادی طلبیم
(حافظ)