خانه
معرفی
نامه‌ها
یادداشت‌ها
سخنرانی‌ها
خاطرات
ارسال مطلب
تماس با ما

عبور از پل

تاریخ: ۱۰ خرداد ۱۳۸۱

عبور از پل

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

از پدرم مرحوم ابوالقاسم الهی که در سال ۱۳۲۵ هجری شمسی به رحمت ایزدی پیوست به یاد دارم که این مضمون را به تکرار می‌گفت:

استاد من در فلسفه و حکمت حاجی فاضل بود که در اواخر نسبت به من لطفی خاص داشت به‌طوری‌که من ساعتی قبل از شروع درس عمومی خدمتش می‌رسیدم و لطائف حکمی یا نکات قرآنی از حضرتش می‌شنیدم و سپس به اتفاق به مجلس درس عمومی طلاب می‌رفتیم.

یک روز که به جلسه درس وارد شدیم سیدی از شاگردان به جناب ایشان اظهار داشت که حاجی‌آقا! من برای شما خواب دیده‌ام و فرمودند: «بگو.» و او گفت: «در کنار رودخانه بزرگی با شما بودیم که پلی بر روی آن نصب بود. در یک طرف پل شما قطیفه‌ای برای آب تنی خواستید و وارد آب شدید و سپس سر در آب فرو بردید و زمانی گذشت که سر برنیاوردید؛ ما همه نگران شدیم و فریاد برآوردیم که حاجی غرق شد! ولی ناگهان دیدیم که در آن طرف پل شما سر از آب بیرون کرده و به نشان شکرگزاری دستها را بسوی آسمان برآورده‌اید.»

با شنیدن این سخن حاجی چشمها را پرآب کرد و گفت: «إن‌شاءالله به زودی از پل خواهم گذشت!» دیگر روز به درس نیامد که بیمار بود و سومین روز به رحمت حق پیوست.

و باز پدر می‌گفت:

من هرگاه کسی فوت می‌کرد و در خوابش می‌دیدم و از حالش می‌پرسیدم، او از پاسخ سر باز می‌زد. پس از فوت حاجی به خود می‌سپردم که این دیگر استاد تو بوده و به تو هم نظر لطف داشته، چنانچه در خواب دیدی بپرس.

هنوز چهلم ایشان نشده بود که شبی در خواب دیدم ایشان در مسجد گوهرشاد سر حوض وضو می‌گیرند مزاحمش نشدم تا به یکی از ایوان‌ها رفتند که نماز بخوانند و همین‌که دستها را به قصد تکبیر بلند کردند آستینشان را از پشت گرفتم و گفتم: «تو را به سید الشهداء بگو.» برگشتند و نظر مهرآمیزی به من کردند و گفتند: «غصه مخور که حال موحّدین و خداپرستان نیکوست به شرط آنکه نترسند جز از خدا و امید نداشته باشند جز به خدا.»

از خواب بیدار شدم گریان و منقلب و در منزل تنها بودم کتاب مثنوی مولوی بالای سرم بود گشودم مطلبی آمد که همان مضمون سخن حاجی را بازگو می‌کرد:

گفت موسی را به وحی دل خدا

کای گزیده دوست می‌دارم تو را

گفت چه خصلت بود ای ذوالکرم

موجب آن تا من آن افزون کنم

گفت چون طفلی به پیش والده

وقت قهرش دست هم بر وی زده

او نداند غیر او دیار هست

هم از او مخمور و هم از اوست مست

خاطر تو هم بما در خیر و شر

التفاتش نیست با جای دگر

غیر ما پیشت چو سنگ است و کلوخ

گر صبی و گر جوان و گر شیوخ

همچنانك إيّـاك نَعبُد در حَنيــن

در بــلا از غيـــر تـــو لا نستعين

(مولانا، دفتر چهارم مثنوی معنوی)

و نیز به خاطر دارم که پدرم این رباعی را به آن استاد نسبت می داد:

من شجر خرّم زیتونه‌ام

بی شرر نار برافروختم

وِزر و وبال است نه فضل وکمال

آنچه جز از عشق بیاموختم

که اشاره به آیه نور در سوره نور[۱] از قرآن کریم دارد.

مرتضی الهی

۱۰ خرداد ۱۳۸۱

پانویس

  1. ^

    [شَجَرَةٍ مُبارَكَةٍ زَيْتُونَةٍ لا شَرْقِيَّةٍ وَ لا غَرْبِيَّةٍ يَكادُ زَيْتُها يُضي‏ءُ وَ لَوْ لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ] (النور ۲۴: ۳۵)؛

    از درخت خجسته زيتونى كه نه شرقى است و نه غربى. نزديك است كه روغنش - هر چند بدان آتشى نرسيده باشد - افروخته گردد.

    نظرات
    ارسال نظر
    درحال ارسال نظر ...